سلام
امروز امید اومد تهران و من خوشحالترینم.
باهم رفتیم سینما.
اونجا بهش کادوشو دادم و گفت این چه کاریه باز کردی.
ازش عذرخواهی کردم گفتم اگه میدونستم دیر میای تهران یه کادوی بهتر میگرفتم.
گفت نمیخوام کادو. مگه نگفتم برام چیزی نخر.
گفتم حالا که گرفتم اشکالی نداره که. خب اولین تجربم بود دوست داشتم برات کادو بگیرم خلاف نکردم که.
اما به جای تشکر ازم عصبانی شد.
گفت نمیخوامش برش گردون.
فکر کردم شاید خوشش نیومده.
اما گفت من که برای تو چیزی نمیخرم پس تو چرا گرفتی.
خلاصه که هی اون بگو من بگو.
آخر سرهم دیدم اینجوریه عصبانی شدم و گفتم ببرش حتی اگه میخوای بندازش دور.
ولی ببرش من که نمیتونم برش گردونم.
گفت : خودت بندازش دور.
ناراحت شده بودم از طرز برخوردش. آخه با کلی عشق خریده بودم نیاز نبود اونجوری برخورد کنه اونم بعد از این همه مدت که ندیده بودیم همو.
منم گذاشتم رو پاش و گفتم اگه نمیخوایش خودت بندازش سطل زباله.
این دیگه به نام تو خریده شده صاحب اصلیش تویی هرکاری دوست داری باهاش بکن و با ناراحتی از جام بلند شدم.
که یهو مسئول سینما اعلام کرد که برین داخل سالنها.
و منم جلو جلو رفتم و داخل که شدم منتظر شدم امید بیاد بره اول و امید رفت و نشست و منم پشت سرش.
تو دلم کلی ناراحت بودم و حال دلم ابری بود و بغض ته گلوم گیر کرده بود.
اما نفس عمیق کشیدم و فیلم شروع شد.
بعد از تموم شدن جلو جلو رفتم.
امید گفت ناهار چی بخوریم؟
گفتم من سیرم هیچی نمیخوام. منو برسون مترو فقط.
اونم بدون هیچ اعتراضی منو رسوند مترو.
وقتی سوار مترو شدم یهو بغضم شکست و نشستم کف مترو و تا خود کرج گریه کردم.
---------
10 تیر 1395 ساعت 8:40 Pm